People have two sides; a good side, a bad side. past and future. We must embrace both in some one we love.
Zapas
زاپاسها هم حق دارند
Jul 1, 2011
یک شات از The Tourist
Oct 28, 2010
من متولد پنجاه و نه هستم! شما چطور؟
با محدودیت بزرگ شدیم
با محظوریت زیستیم
و با محدودیت خواهیم مرد!
چرا؟
به یک دلیل.
یک. در زمان مرگ ما هم ترافیک قبر پیش خواهد آمد. همانطور که در زمان ورود به کنکورمان ترافیک پیش آمد.
زیرا مرگ ما هم دسته جمعی خواهد بود.
ما هر غلطی کردیم با هم کردیم. برای همین جا برای همهمان تنگ بود.
Jul 4, 2010
Apr 5, 2010
یک شات از The Holliday
فیلم خوشساخت و احساساتی... ولی خود فیلم برام مهم نبود The Holliday.
در این سکانس. جک بلک (مرد لبخندها) داره برای کیت وینسلت (زنی که باید دوباره بشناسمش) در مورد آهنگ فیلمها در یک DVDفروشی حرف میزنه. و ادا در میاره.
در این لحظه فیلمی رو نشون میده که داستین هافمن روی جلدش هست و اون هم اتفاقا در اون فروشگاه هست. نکته مهم اینه که بازیگری به این بزرگی. حاضر میشه فقط برای چند ثانیه. حتی بدون کوچکترین دیالوگی در یک فیلم بازی کنه. و آیای مساله اینجاست که بازیگرهای ایرانی چطور؟ حاضرند یک لحظه سیاهی لشگر باشند؟
Mar 25, 2010
یک شات از The Reader
متاسفانه کیت وینسلت هیچ وقت برای من هنرپیشه مهمی نبود. تا اینکه امروز «کتابخوان» رو دیدم و کاملا نظرم عوض شد. اسکارش نوش جانش. اینقدر متاثر کننده بود که هیچ توضیحی برای فیلم ندارم. یک جور بدون شرح است این پست.
Feb 23, 2010
من خواب دیدم
ولی دیشب به وضوح چهره کسی رو در خواب دیدم که ده سال است ازش بیخبرم. و به وضوح شاید 10 مگا پیکسل تمام جزییات یادم است. طرف کتاب دومش را با موضوع حقوق خانواده و غیره بهم کادو داد و من صفحه اول کتاب. نام ویراستار. آدرس اینترنتی منتشر کننده و ... همه یادم هست.
هیچ کدوم رو هم به عمرم ندیده بودم و هیچ کدوم هم وجود خارجی ندارد.
پریشب هم خوابی دیدم تمام رنگی و شرم آور برای من از یک وضعیت اجتماعی بین افراد که همیشه ازش فرار کردهام.
دو خواب پشت سرهم. آن هم با تمام جزییات. یعنی یا مغز من قاطی کرده. یا خبری هست.
با خوابها چه باید کرد؟
Feb 12, 2010
رضایت به درمان با خفن ترین شکل ممکن
یک رفیقی دارم که دانشجوی باغبانی است و قبلتر از آن علاقمند به داروهای گیاهی. دیروز از طب سنتی شکستهبندی حرف میزدیم با بچهها. و اینکه یک اوستادی در این بلاد ما بود که خدابیامرز معروف بود به حرکات ژانگولر کردن با بیمار و جا انداختن پای در رفته به روش دولنگهپا و از روشها و کارکردهای آن مرحوم و تجربههای دوستان و آشنایان و این حرفها میگفتیم. و اینکه گاهی ارتوپدها جلوی اینها لنگ میاندازند و البته در بسیاری موارد درمانهای ایشان نابجا و خطرناک است. حالا کار به این نداریم.
این دوست ما روشی از این مداواها را گفت که من تا به حال نشنیده بودم و برایم بسیار عجیب آمد! که ببین درد با آدم چه کار میکند که راضی به چه کارها بشود!!
خدای نکرده اگر شخصی محکم با باسن به زمین بخورد در لگن و انتهای مهرههای کمر استخوانهای کوچکی وجود دارند به نام دنبالچه که جابجا شده و به عصبها فشار وارد کرده و تولید درد شدید میکنند. چنان دردی که قابل تصور نیست.
در سیستم شکستهبندی سنتی دو راه حل برای این مشکل وجود دارد! اولی اینکه شیشه نوشابه به مخرج فرد بیچاره داخل نموده استخوانهای مزبور را پیدا کرده و در جای صحیح خود باز میگردانند! در روش دومی هم به جای شیشه نوشابه از تخم مرغ پخته شده استفاده میکنند. تصور هر دو روش و اینکه یک مرد حاجی آقای گنده را بخوابانند و طبیب گرامی طبابت بکند! عرق شرم روی پیشانی آدم مینشاند!
در روشهای درمانی جدید سعی میکنند با ورزش و نرمش این استخوان را سرعقل بیاورند اگر نشد البته عمل جراحی میکنند!
در زبان ترکی ما به این بیماری قوموج شدن میگویند. که مشمول استخوان دنبالچه هم میشود. (تصویر از همشهری)
Labels: استخوان, درمان سنتی, دنبالچه
Jan 25, 2010
تقلب یا همان تغلب
من اول بازگشت به تحصیل. یه قراری با خودم گذاشتم. گفتم از اونجا که هیچ وقت توانایی تقلب رو نداشتم و بدتر آبروم رفته. از این به بعد هیچ تقلبی نمیدم. هیچی هم نمیگیرم. در ترمهای گذشته هم روی حرفم بودم.
سر خفن اولی که حتی کابوسش رو میدیدم و با وجودی که خوب هم خونده بودم ولی خیلی حجمش بالا بود. متوسط نوشته بودمش. یعنی رو 16- 15 میشد حساب کرد.
امروز نمرهها در اومده شدم 15. یکی از رقیبها شده 20 و یکی از کسانی که همیشه لب مات بوده شده 19. خودش هم میگه که استاد به من نمره نداده. این همکلاسی به من رسوند.
به رقیب میگم که باباجون چرا تقلب میدی؟ مگر به جز خودت به کس دیگهای هم ضرر داره؟ فردا تو که زحمت کشیدی معدل کلت میشه 17 اونی که مفت مفت از روت نوشته میشه 16. فرق تو و اون واقعا اینقده؟
امروز هم خفن دوم رو دادیم و باز داغون کردند اعصابم رو.
میدونم هم که اگر استاد بفهمه حتی یک نفر تقلب کرده (خودش نیومده بود) کل امتحان رو لغو میکنه. و این رو هم میدونم که باز من 10 یا 12 میگیرم و اونی که نصف من هم نمیدونست میشه 17 -18. آموزشمون میگه فلانی این ترم چرا نمیخونی؟؟
بعد از امتحان بهش گفتم یا نزار اینها تقلب کنند یا به من نگو از این حرفها.
البته. پس فردا امتحان زبان تخصصی است و تنها سرچشمه احتمالی الهامات غیبی، کسی است که این پاراگراف بالا را نوشتهاست!
Jan 15, 2010
خود کم بینی مضاعف دارن
معیار نخبه بودن چیه؟! آیا نخبگان همان «رجال سیاسی» نیستند؟! که زنها رو بازی نمیدادند؟
Dec 18, 2009
یک شات از 2012
خب مسلما کشتی نوح اگر واقعیت باشد خب کشتیهای آمریکایی هم میتواند واقعیت باشد. فیلم سراسر تخیل 2012 یکی از معدود فیلمهایی بود که هیچ شکی در انتخاب شات برای این وبلاگ نداشتم. یعنی اغلب وقتی میخوام شات انتخاب کنم برای پست یک شات از فلان فیلم. دچار شک میشم. اینجا. اونجا؟ کجا؟
شات این فیلم رو تقدیم میکنم به یوری. شخصیتی که در این لحظه در حال ادای کلمه «راشن» هست. میگه این هواپیمای بزرگ روسی است. آنتونوف 500 که فکر میکنم هنوز ساخته نشده. شاید بشه. شاید نشه. ولی راشن گفتن یوری شات امشب ما رو ساخت.ممنون یوری.
Dec 10, 2009
Dec 9, 2009
Dec 8, 2009
Dec 7, 2009
Dec 6, 2009
Dec 3, 2009
نام گذاری به سبک ایرانی
مملکته داریم؟
----
از خواص این شیرسگ البته سلول سوزی است و شیره سفید رنگ اون رو میشه برای مبارزه با زگیل استفاده کرد.
Labels: باغبانی
Nov 27, 2009
تو فکر یک قبرم!
تو فکر یک قبرم
یک قبر بی روزن
یک قبر پا برجا
محکم تر از آهن
قبری که تن پوش
هراس ما باشه
تو سردی شبها
لباس ما باشه
قبری به قد
نعش من و تو ...
واسه لمس مور
واسه ترس از مار
واسه پیچیدن بوی بارون زیر خرواری از خاک
زیر این قبر، با تو، از آتش ناب
از شب اول قبر، از سرب داغ می گم
از تو، از پرونده خرابت
میگم و دوباره می گم
مرگمو زیر این قبر
با تو اندازه می گیرم
گم می شم تو عذابت
یه جزای تازه میگیرم
قبرمون ، افسوس و افسوس
تن خاکی زمینه
یه وجب ، یا یه انگشت
بیشترین فاصلمونه
تو فکر یک قبرم
یک قبر بی روزن
قبری برای عشق
برای تو با من
زیر این قبر اگه جا شه
می پیچه بوی تو
لختی دریچه هاشو
می پوشونه کفن تو
زیر این قبر میشه؟ خاک فراموشی بپاشیم
آخر قصه بخوابیم ، اول ترانه پاشیم
تو فکر یک قبرم
(بدون کسب اجازه از آقای ایرج جنتی عطایی - مرتکب: زی.زاپاس)
Nov 24, 2009
Nov 22, 2009
وبلاگنویسی از راه دور
مثلا من الان وبلاگخوانیام بیشتر با گوگل ریدر است.
و وبلاگنویسیم بیشتر از جیمیل.
یعنی وبلاگخوانی از راه دور & وبلاگنویسی از راه دور.
Oct 28, 2009
گاهی روزها...
میدونی. گاهی روزها خیلی خسته کنندههستند. تنش با آدمها بالاخره باید یک جایی تموم بشه.
از کلاس درس تا کار و از آدمهایی که از دور بدون نام و نشون به کارت و خودت توهین میکنند
اگر رشتی بودم مطمنن میزاشتم به حساب حسادت. آخه اغلب دوستان رشتیای که دارم اینطور رفتار میکنند
کسی میاد و به تو که کمی موفق هستی یک ضربه روحی/فحشی میزنه
میگن یارو چش نداره منو ببینه
ولی اینجوریام نیست. در واقع من هنوز اونقدر کامل نیستم که محبت همه رو جلب کنم.
باید وبلاگ بنویسم و بیشتر خودم رو بشناسم.