زاپاسها هم حق دارند

Jun 28, 2007

آخرش


آقای زاپاس، بنده حقیر، روزی دویست سیصد تا عکس خوب میبینم. (حداقل) ولی نه که بقیه مالی نباشند. ولی این یکی اواخر عکاسی و نگاه هستش. آقای زی شما رو به دیدن سایز بزرگترش اینجا دعوت میکنه

Jun 14, 2007

هی پسر... لبخند

امیدوارم وقتی کلید پابلیش رو میزنم. پابلیش بشود.

امیدوارم وقتی خانه میروم غم درونم در چهره نباشد.

امیدوارم مشکلات مالی داغونم نکند.

امیدوارم سهل انگاری دیگری به بهای اعتبار کاری من تمام نشود.

امیدوارم کسادی بازار موقتی باشد.

امیدوارم چرخ اقتصاد بگردد.

 

امیدوارم. از درونم البته کشک است. ولی سعی میکنم درد دل کنم و امیدوار باشم.

 

راستی من اینترنت هم ندارم. امیدوارم به پابلیش این امیدها حداقل برسد.

Mar 26, 2007

من آرزو دارم

در تمام روزهای منتهی به عید باستانی نوروز

در تمام روزهای پس از عید باستانی نوروز

...

در هر حال و هر کجا که بوده‌ام.

ته دلم (و البته فقط در ته دلم)

 

دلم خواسته که یک چیزی را حواله‌اش کنم. حواله کردنی! آن چیزی را که لیاقت این ملت و فرهنگ تن‌پرور بی‌سیاست و بی‌کیاست است.

 

--- آه نگو که لیاقت خودم بیشتر است. میدانم. (سعی میکنم که بدانم. بدانم که خودم گه تر از آنم که حتی بهم حواله بشه) ---

آه نگو که اینها اداهای مدرنیته و روشنفکری مزخرف است! مردیکه من کجام روشنه؟

 

اصلا آدم چرا باید اسباب جنسی را به بدبختی‌ای بکشاند که بشود فحش.

 

داغونم... نمی‌فهمم. نمی‌دانم. نمی‌رسم...

Mar 18, 2007

یک عکاس یک مدل (یک و یک)


عجب چشمی! عجب نگاهی... چه کرده خداوند در خلقت عشق فرید سالمی...

Mar 16, 2007

The perfect ASS



به سبک اون مسابقه برترین شام شبکه VOX
...
یک عکاس خیلی کار درست پیدا کردم.
حالی میدهد لامصب
اصلا خساستی برای گذاشتن سایز واقعی اسکنها ندارد.
دمت گرم داداش

Mar 14, 2007

رایانامه

دوسه روز بود ایمیل نزده بودم! به! چه حالی میده...

Mar 12, 2007

عكاس تو كوزه افتاد


اصل عكس از اينجا... مگر اينكه دلمان به عكسها خوش باشد
راستي, چشم هم مال فرناندا تاورز ميباشه

Mar 9, 2007

یک زن

و اما. مریم مومنی برایم مهم است.

اغلب اوقات نوشته‌هایش را میخوانم، و برایم جالب است که همسر حامد قدوسی است. و قسمت جالبترش برای اینجاست که آقای قدوسی به نظر میرسد به ایران برخواهدگشت.

و مریم مومنی یک زندگی اروپایی را ول خواهدکرد که به ایران برگردد. میدانی؟ دوربین همان چیزی را میبیند که در مغز و روح عکاس دیده میشود.

نگاه مریم مومنی چیزهایی را میبیند که عجیب میتوان با وین و زندگی مدرن و ایران و این زندگی درب و داغان پیوندشان زد.

سخت، همین.

Mar 7, 2007

دو زیست شدن

به اطلاع عالی میرساند...
توجه فرمایید
توجه فرمایید
هموطنان گرامی
با شمام
توجه فرمایید....
به خبری که هم اینک به دستم رسیده توجه فرمایید
....
دلاوران... نام آوران... جیگرها

صدای مرا از UBUNTU میشنوید!


البته در نهایت شرمندگی... فونت تاهوما تماما به هم ریخته است
هر کجا که تاهوما استفاده کردم. داغان شده
حتی آریال هم
دارم فونتهای فارسی رو نصب میکنم ببینم درست میشه؟ یا باید طرحها رو اصلاح کرد
یک دوستی که لینوکسی بود بهم گفته بود ها
جدی نگرفته بودم

Feb 27, 2007

زایمان مردانه

نشسته بودم کنار بخاری، فکر میکردم. به اینکه چقدر در کودکی رویاپردازی کردم و هی از خودم و دنیای خودم خجالت میکشیدم که چرا وقتم را به رویاپردازی و تخیل سپری میکنم؟

 

تو این فکرها بودم که کتابی هم از یک فیلسوف که اخیراً به جرم جاسوسی چند ماهی در زندان بود را میخواندم! آنچه باعث شد بخواهم بدانم این فیلسوف کیه؟ نوار سخنرانی‌ای از یک مقام امنیتی فوت شده بود که در آن از کتاب این فیلسوف به عنوان کفر آشکار نام میبرد که کسی بهش توجه ندارد.

الغرض این کتاب سراسر در مورد زندگی فیلسوفان مدرن است. و تازه من متوجه شده‌ام که هیچ از فلسفه نمیدانم.

 

شاید فکر کنید قصیده میبافم ولی همه اینها را به وبلاگ ربط میدهم.

- وبلاگ یعنی تفکر

بلاگر وقتی دارد تخیل‌ش را به کار میاندازد که مطلبی تولید بکند، گام اولش تفکر است. او به خودش و زندگی‌اش فکر میکند و حاصل آنرا به مردم عرضه میکند.

- وبلاگخوانی یک کار جدی است و با کتابخوانی قابل قیاس است.

اغلب اوقات وقتی میخواهیم وبلاگ را زیر سئوال ببریم میگوئیم "کتاب حاصل ماهها تلاش و پیگیری نویسنده است" در حالی که وبلاگ "در چند ثانیه و چند دقیقه نوشته شده" بنابراین نتیجه میگیریم که ارزش مطلب وبلاگ چون خام است، کمتر از ارزش یک کتاب پخته است. آیا این درست است؟

 

جواب من: نه درست نیست.

 

وبلاگ به تنهایی مثل یک شاخه نازک بید است. ولی وبلاگها با پلی نامرئی به نام لینک به هم متصلند و از مجموع حرکت شاخه‌های نازک میتوان صدای شاخه‌های بید را در بادهای پائیز تصور کرد. صدایی که حضور عمیق ریشه‌های این شاخه‌های نازک را به رخ میکشد.

 

---

بگذریم. داشتم از زایمان مردانه خودم میگفتم. من یک بچه‌ی آنلاین دارم. که در حال تفکر هستم که

- بخشهای جدیدی برایش ایجاد بکنم

- هسته وجودش و نوع تغذیه‌اش را اصلاح کنم

- قدرت کاربران را برای تشریک محتوا بیشتر بکنم

- لباس جدیدی (UI) برایش بدوزم.

و کارهای دیگر...

کنار بخاری که بودم به این نتیجه رسیدم که این هیچ از زایمانی طبیعی کم ندارد. ولی زائیدن من خیلی بهتر از نمونه فیزیکی است چون:

- نطفه در شکم من است و بازی تمام نشده، همه چیز قابل اصلاح و بهینه‌سازی است.

- قبل از تولد میدانم بچه چگونه خواهدبود.

- محدودیتی زمانی ندارم

- ووو

در حالی که بچه دارد در مغز من شکل میگیرد خمیره وجودش را ورز میدهم و میتوانم بهترش بکنم.

بچه‌های دیگران را میبینم و ازشان الگو میگیرم.

و هزاران کار دیگر که هر مادری برای زایمانش آرزو دارد را من دارم...

 

---

سئوالم اینجاست. چرا من میتوانم پدر یک فرزند غیر فیزیکی باشم که هزار نوع منافع برایم دارد، ولی یک مادر نمیتواند مثل من باشد، در حالیکه یک فرزند هیچ منفعتی برای پدر و مادرش ندارد. جز دردسر. جز هزینه. جز اعصابخوردی. چرا؟ و این در حالی است که شاید فرزند هم نخواهد فرزند آن مادر باشد.

فرزند وقتی بزرگ شد آرزو خواهد کرد کاش در یک خانواده مایه‌دار متولد میشد نه در آن خانه بی‌رونق بی پول؟

تازه مذهب اجباری هم است. شاید فرزند وقتی بزرگ شد نخواهد آلتش را ببرند؟ یا اگر دختر باشد به حجاب اجباری معترض باشد، آن وقت چه؟ چرا مذهب به ارث میرسد؟ آنهم در مذهبی که لا اکراه فی الدین دارد؟ چرا؟ چیزهای بهتری مثل پول به صورت برابر به ارث نمیرسد؟

مادرها را نمیفهمم. نمیفهمم. نمیفهمم.

Feb 26, 2007

رادیو سحر

روزه داران و مومنین محترم و سحرخیزان روشن باطن (ته دلش داره فحش میده به اونها که خوابیدن و سحر بیدار نمیشن... اصلا هم تلاشی نمیکنه که تو لهجه‌ش این دلخوری مذهبی مخفی باشه)...

عزیزان دلم. جانان دل ای دلبندان ای سحرخیزان دشمن شکن،

به اطلاع میرسانم 30 مگابایت مانده از پهنای باند شما...

مرخصی نزدیک است. بلونبانید این پهنای باند را... خداوند با شماست.

سحر نزدیک است میگن.

Feb 23, 2007

اعلام موضع

از آنجا که ما اگر اعلام موضع نکنیم احتمال دارد، یک کسی یک جای دنیا سوسک بشود. بنابراین اعلام موضع میکنیم:

 

یک) آقای هودر، حضرتعالی چهار پنج سال است در اتاق شیشه‌ای زندگی میکنی و همه ماها که میخوانیمت در تعجبیم که تو کیستی و چیستی؟ و کی قرار است برای خودت کار آبرومندی دست و پا بکنی؟ که به قول خودت به خوردن از سفره اینور و آنور نیازمند نباشی؟ هیچ میدانی تا وقتی که تو محل درآمدت نامشخص است هیچ نظر سیاسی‌ات اندازه ارزن هم ارزش ندارد؟ حالا میخوای احساسات ملی‌گرایانه خوانندگانت را قلقلک بدهی؟

 

دو) برادر ابوذر که سجاده آب میکشی و خودت را طرفدار دو آتشه پاسداران سابق میدانی و از آنها بت ساخته‌ای و میپرستی و چشم‌هایت سمعک لازم دارد، تو هم در عجبم که چرا نمیتوانی زندگی معمولی را بفهمی؟ زندگی بدون هویت‌سازی. بدون استشهاد. بدون پرونده‌سازی برای دیگران. چرا نمیتوانی بفهمی زندگی آرامش نیاز دارد؟

 

سه) دعواهای زرگری امثال شماها (یک و دو) دو زار نمی‌ارزد! برادر فکر تحصیل علم و آبروی سیاسی نباشید نه خراب کردن همدیگر...

 

چهار) من در همین دشت بی‌صاحاب وبلاگستان مردی را فیزیکی را دیدم که برای خودم کامنت مظلومانه گذاشته‌بود و با نیم ساعت فاصله خودش را به عضویت در مجاهدین خلق متهم کرده‌بود!! و یک وبلاگ دیگری داشت که در آن بر علیه خودش افشاگری واقعی میکرد!

 

سگ صاحابشو نمیشناسه تو این سیاست ایران... خوش به حال ما که سگ نداریم!

Feb 22, 2007

آگهی

به هر شیر پاک خورده‌ای که به من یاد بدهد:

زیبایی فقط در چهره زنان و مانکن‌ها و سوپورمدلهای جهان نیست و من نباید فقط عکس آنها را جمع کنم یک پاکت یک لیتری شیر پاک خاضعانه تقدیم خواهم کرد.

 

امضاء
طراح گرافیکی که سفارش طراحی آرایشگاه مردانه دارد با آرشیوی صددرصد زنانه...

Feb 21, 2007

حالا وای وای

امشب صدای تک زنگ از گوشی‌اش نیامد...
شاید به جای دیگر، تک زنگ خورده باشد (!)

Feb 18, 2007

هی بدبختی هی

اصولاً بدترین اتفاقی که برای یک زاپاس ممکنه بیافته این نیست که سال به سال از صندوق عقب درش نیارن و اونجا در مشیعت آچارچرخ و پیچ‌گوشتی و جک ایرانی زنگ بزنه

نخیر...

آقایی که شما باشین. زاپاسها ممکنه شناسایی بشوند. اونهم خیلی ساده، یک دوستی میاد تودلش میگه: مردیکه الدنگ فلان اصطلاح رو نه که به نافت بسته باشند ولی کپی‌رایتش تو کل کهکشان وبلاگها مال خود خودته! اون وقت غمزه میای که زاپاس و اینا؟ ما رو سیاه کردی؟

...

الغرض شاید بشه وبلاگها رو تفکیک کرد، یکی برای اون روح ملعون دیگه‌ت و یکی برای پرستیژ کت و شلوار "دوست عزیز" گوی‌ات، یا حتی مردهایی پیدا شدن که زنهاشون هم تفکیک کردن.  ولی دیگه مغزت رو نمیتونی که بشکافی خره.

Feb 16, 2007

تشکر تشکر

«من لایشکر الناس لایشکر الله»

"آنان که تشکر نکردن خر بودن"
[متن ترجمه از حدیث عربی، مترجم گمنام] بنابراین:

 

خداوندا بابت خلقت آدمهایی که PhPproxy‌ را نوشتند متشکرم.

--
اگر نبود این، مجبور بودیم خزعبلات کارشناسان فوق متخصص VOA رو در مورد رد شدن از فیلترینگ گوش بسپاریم! ایــش...

تسلیت

سرور گرامی جناب آقای حضرت ابوالفضل (ع)

پیش‌آپیش و در نهایت تاسف و تاثر 1367امین سالگرد چهلم درگذشت جانسوز اخوی گرانقدرتان مرحوم خلدآشیان شادروان حسین (ع) را تسلیت عرض نموده و از خداوند متعال برای آن مرحوم رحمت و مغفرت و برای شما صبر و شکیبایی از درگاه خداوند متعال آرزومندیم. (جهت اطلاع حضرتعالی، من بعد از سلاطین مرحوم مغفور سلسله صفوی، تا بدین روز، هر هفته ذکر مصائب جمیع درگذشتگان آن خانواده محترم در جانها و سنجها و علائم و کتل و متل و طبلها و شیپورها به طرز شایسته نواخته شده و هرگز از یاد جنابعالی و خانواده محترم فارغ نگشته‌ایم.)

 

از طرف جمعی از پیروان مخصوص

محرم سنه 1428 قمری

Feb 14, 2007

بازتاب یک بازتاب گنده

شما یک فعال مدیا هستید و با چند نفر از دوستانتان طبق خط‌دهی/یا مستقل خودتان اواخر 2002 اقدام به تاسیس سایتی میکنید که عمده فعالیتش این است:


یک) خبررسانی (مانند یک خبرگزاری معمولی)
دو) تحلیل خبری (مانند ارکان روزنامه‌ی یک حزب فرضی)
سه) اخبار جنجالی (خبرهایی که اغلب فعالان مدیا به دستشان میرسد ولی دوگانه‌ی انتشارش را ندارند، یا صحت و سقم آن قابل اثبات نیست، ولی شما منتشرش میکنید)
چهار) تازگیها طنز و ورزش هم دارید.


خب؟ شما بعد از یکی دو سال با استفاده از فرصتهایی شاید ناخودآگاه و شاید شانسی/کتره‌ای در اثر فیلتر شدن سایتهای خبری غیر ایرانی (مثل گویا و بی‌بی‌سی‌فارسی)، و اینکه شما در نظر عامه خودی محسوب میشوید هیت‌تان میکشد بالا. شاید از ابرهم بالاتر. و امروز اگر سایتهای مالکیت خارجی را حساب نکنیم شما چهارمین سایت پربیننده برای کاربران ایرانی را دارید.


پرانتز باز (در واقع شما اولین سایت پربیننده ایرانی هستید، چون بلاگفا، میهمن بلاگ و پرشین‌بلاگ توسط هزاران نویسنده مختلف و متکثر که هیچ اتحاد خاصی ندارند، منتشر میشوند ولی شما یک گروه چند نفره هستید، در قیاس چند نفر با هزاران نفر، ارزش کاری چند نفر به نظر من بیشتر است.) پرانتز بسته


در همین چند سال شما با خبرهای جنجالی و به چالش کشیدن بزرگان سیاسی و های و هوی و جنجالهای سیاسی چنان پیشرفت میکنید (در جذب هیت و جذب آگهی) که در همان زمانها شما رقم 40هزار دلار درآمد در سال را اعلام میکنید. و حتی گاهی از دست اخبار رادیو هم در میرفت و خبری از "بازتاب" نقل میکرد! انگار که بازتاب خبرگزاری‌ای است که همه میدانند و میشناسند.
احتمالاً همین زمانهاست که شما اقدام به تاسیس سایتهای "ثانویه" میکنید. من فکر میکنم این سایتهای ثانویه برای مواقعی هستند که کشتی اصلی ممکن است در اثر سوار کردن مسافری جنجالی فیلتر شود، پس قایقهای اضطراری ساخته میشوند تا در مواقع خطر کشتی اصلی روی آنها مانور بدهد.


دولتها میروند و مجلس‌ها می‌آیند و شما هر روز بیشتر بزرگ میشوید. اینقدر بزرگ که در یکسال گذشته هیت شما دوبرابر سالهای قبل شده‌است. در دو ماه گذشته هم دو برابر ماههای قبل شده‌است. اینها همه‌ش یعنی خبری هست. شما بیش از اندازه بزرگ شده‌اید، آزمایش خون دادین؟ کلسترول خوب؟ کلسترول بد؟ عمار خوب؟ یاسر بد؟


رویه شما گاهی واقع‌بینی و غیر "شلمچه"نویسی و گاهی یالثارت نویسی و کیهان‌بینی است. بعضی چیزها را نقد میکنید. برای بعضیها که دستتان میرسد و فیوزشان سوخته "نیمه پنهان" میتراشید و کم‌کم دارین "مورد دار" میشوید. اولین فیلتر. و دات آی آر راه میافتد...


روزها میگذرند و دولت مهرورز درصدد تمام کردن کاری است که در زمان دولت قبلی ناتمام ماند و آن تکمیل قوای پیش‌گیری رسانه‌ای است. آرزوی مهرورزان ساختن واکسنی است که بتواند با دقتی میلیمتری اسب رسانه را از ویروسهای غیرقابل پیش‌بینی حفاظت کند. طرح ساماندهی آری. یک شروع بد. ولی طرح ساماندهی خودنمایی میکند و این امید را به رسانه‌های آزاد میدهد که واکسن مورد نظر آب مقطری بیش نیست.


با همه این اوصاف، دیروز طرح ساماندهی اولین قربانیش را انتخاب کرده‌است. حالا با مهر و شماره و پیوست یا بی مهر و شماره و پیوست همه دومینهای احتمالی بازتاب امروز فیلتر شده‌اند!


این بود داستان یک بازتاب به اختصار و گزیده، شاید بی‌طرفانه‌تر از این هم بشود نگاهش کرد. ولی چه کنیم چشم ما همینقدر لوچ میشود که بتوانیم همینقدر بی‌طرف نگاه کنیم.


حالا روی دیگر سکه:


از برخوردی که با بازتابها میشود، میشود نتیجه گرفت که در مملکت ما هیچ سرمایه‌گذاری اینترنتی امنیت ندارد.
چون شما هرچقدر هم که غیرسکسی و غیرسیاسی و بیطرف باشید باز هم شتر فیلتر میتواند دم در سایت شما بخوابد و همه تلاشهای چندین ساله شما را ببرد زیر گل.


چرا؟! من چه بدانم آقا!

Feb 6, 2007

سمبل بزرگ چیز طلایی تقدیم میشود به سیستم زندگی ایرانی به دلیل ایفای نقش در زندگی مردم به صورت دست به آب

و اشتباهی گرفتن دنیا با موال مسجد اعظم

و کوبیدن مشت محکم بر دهان استکبار جهانی

و مقادیر متنابهی خدمات ارزنده بشری دیگر

از نماینده محترم "سیستم زندگی" ایران تقاضا میکنیم برای دریافت جایزه‌شان به جایگاه تشریف بیاورند.

Feb 1, 2007

تیمچه قدیم... یادش بخیر

شاعر بدقریحه فرماید:

آقامون شر خره
چک‌ها رو میخره...

میون تیمچه ی قدیم
حجره ی آبباس ...