زاپاسها هم حق دارند

Feb 27, 2007

زایمان مردانه

نشسته بودم کنار بخاری، فکر میکردم. به اینکه چقدر در کودکی رویاپردازی کردم و هی از خودم و دنیای خودم خجالت میکشیدم که چرا وقتم را به رویاپردازی و تخیل سپری میکنم؟

 

تو این فکرها بودم که کتابی هم از یک فیلسوف که اخیراً به جرم جاسوسی چند ماهی در زندان بود را میخواندم! آنچه باعث شد بخواهم بدانم این فیلسوف کیه؟ نوار سخنرانی‌ای از یک مقام امنیتی فوت شده بود که در آن از کتاب این فیلسوف به عنوان کفر آشکار نام میبرد که کسی بهش توجه ندارد.

الغرض این کتاب سراسر در مورد زندگی فیلسوفان مدرن است. و تازه من متوجه شده‌ام که هیچ از فلسفه نمیدانم.

 

شاید فکر کنید قصیده میبافم ولی همه اینها را به وبلاگ ربط میدهم.

- وبلاگ یعنی تفکر

بلاگر وقتی دارد تخیل‌ش را به کار میاندازد که مطلبی تولید بکند، گام اولش تفکر است. او به خودش و زندگی‌اش فکر میکند و حاصل آنرا به مردم عرضه میکند.

- وبلاگخوانی یک کار جدی است و با کتابخوانی قابل قیاس است.

اغلب اوقات وقتی میخواهیم وبلاگ را زیر سئوال ببریم میگوئیم "کتاب حاصل ماهها تلاش و پیگیری نویسنده است" در حالی که وبلاگ "در چند ثانیه و چند دقیقه نوشته شده" بنابراین نتیجه میگیریم که ارزش مطلب وبلاگ چون خام است، کمتر از ارزش یک کتاب پخته است. آیا این درست است؟

 

جواب من: نه درست نیست.

 

وبلاگ به تنهایی مثل یک شاخه نازک بید است. ولی وبلاگها با پلی نامرئی به نام لینک به هم متصلند و از مجموع حرکت شاخه‌های نازک میتوان صدای شاخه‌های بید را در بادهای پائیز تصور کرد. صدایی که حضور عمیق ریشه‌های این شاخه‌های نازک را به رخ میکشد.

 

---

بگذریم. داشتم از زایمان مردانه خودم میگفتم. من یک بچه‌ی آنلاین دارم. که در حال تفکر هستم که

- بخشهای جدیدی برایش ایجاد بکنم

- هسته وجودش و نوع تغذیه‌اش را اصلاح کنم

- قدرت کاربران را برای تشریک محتوا بیشتر بکنم

- لباس جدیدی (UI) برایش بدوزم.

و کارهای دیگر...

کنار بخاری که بودم به این نتیجه رسیدم که این هیچ از زایمانی طبیعی کم ندارد. ولی زائیدن من خیلی بهتر از نمونه فیزیکی است چون:

- نطفه در شکم من است و بازی تمام نشده، همه چیز قابل اصلاح و بهینه‌سازی است.

- قبل از تولد میدانم بچه چگونه خواهدبود.

- محدودیتی زمانی ندارم

- ووو

در حالی که بچه دارد در مغز من شکل میگیرد خمیره وجودش را ورز میدهم و میتوانم بهترش بکنم.

بچه‌های دیگران را میبینم و ازشان الگو میگیرم.

و هزاران کار دیگر که هر مادری برای زایمانش آرزو دارد را من دارم...

 

---

سئوالم اینجاست. چرا من میتوانم پدر یک فرزند غیر فیزیکی باشم که هزار نوع منافع برایم دارد، ولی یک مادر نمیتواند مثل من باشد، در حالیکه یک فرزند هیچ منفعتی برای پدر و مادرش ندارد. جز دردسر. جز هزینه. جز اعصابخوردی. چرا؟ و این در حالی است که شاید فرزند هم نخواهد فرزند آن مادر باشد.

فرزند وقتی بزرگ شد آرزو خواهد کرد کاش در یک خانواده مایه‌دار متولد میشد نه در آن خانه بی‌رونق بی پول؟

تازه مذهب اجباری هم است. شاید فرزند وقتی بزرگ شد نخواهد آلتش را ببرند؟ یا اگر دختر باشد به حجاب اجباری معترض باشد، آن وقت چه؟ چرا مذهب به ارث میرسد؟ آنهم در مذهبی که لا اکراه فی الدین دارد؟ چرا؟ چیزهای بهتری مثل پول به صورت برابر به ارث نمیرسد؟

مادرها را نمیفهمم. نمیفهمم. نمیفهمم.

No comments:

Post a Comment